عشق مامان و بابا

27 هفتگی....

مامانی الان که دارم برات مینویسم وارد 27 هفته شدم نگم که الان که دارم مینویسم چقدر تو دلم داری وول میخوری و تکون میخوری الان کامل تکونات واضح شدن و از روی لباسم پرش دست و پاهای کوچولوتو حس میکنم ، دیروز خودتو به بابایی نشون دادی چقدر  بابایی ذوق زد و اشک شوق برات ریخت عزیز دل مامان نمیدونی بابایی چقدر ذوق اومدنتو داره همش دوتایی میریم تو اتاقت و لباساتو دونه دونه نگاه میکنیم و کلی ذوق میکنیم از وجودت نفس مامان یکم از حس و حال خودمم بگم خیلی نازک نارنجی شدم خیلی زیاد از وقتی وارد سه ماه سوم بارداری شدم یه حسی تو دلم نشسته ترس زایمان و هزار جور فکرای منفی و بی پایه که میشینم به خاطرشون گریه میکنم ، میدونم هم تو هم بابا مهدی رو ن...
23 فروردين 1401

خرید های نفس طلای مامان

مامان جونم تقریبا برات همه چی خریدیم سرویس خوابتم سفارش دادیم و داخل اتاق گذاشتیم پسند بابا مهدی این بود که سرویس خواب نوجوان و ساده بگیریم که همیشه شیک باشه نمیدونی این روزا با چه وسواسی منو بابایی لباساتو انتخاب میکنیم من هی تو اینستا لباس های خوشگل میبینم و دلم میخواد همشونو برات بگیرم تورو تصور میکنم داخل اون لباس اخ که چقدر خوردنی میشی تو نفس من اینجا برات چنتا از لباس هایی که گرفتیم رو میزارم که توهم بعدا ببینی
23 فروردين 1401

آزمایش قند خون

15 اسفند دکتر برام ازمایش قند خون  و ادار داد که قبل از عید برم چک آپ بشم که خدای نکرده قند خون نداشته باشم از همه شنیده بودم که اون پودری که میخوری خیلی بد مزه است  صبح آماده شده با بابایی رفتیم دم آزمایشگاه ازم خون گرفتن بعد یه بطری دادن که داخلش پودر بود باید اب میریختم داخلش میخوردم و تا دوساعت دیگه به غیر از آب هیچی نمیخوردم ولی اون پودر رو خوردم خیلی خوشمزه بود اصلا اونجور که میگفتن بد مزه و غیر قابل خوردن نبود مثل پودر ابمیوه پرتغالی دیگه با بابا جونی همراه من داخل ماشین منتظرم شدم حسابی میگفتیم و میخندیم ولی من بد جور ضعف کرده بود تا بلاخره ساعت 3 تا خون به فاصله 1 ساعت از من گرفتن یعنی 6:45 که اولی رو داده بودم و ناشتا بود...
23 فروردين 1401

تجربه اولین لگد زناش

ببخش مامان جونی این چند روز اصلا نتونستم بیام و برات بنویسم دوشنبه 9 اسفند بود که داخل شرکت بودم یهویی دیدم یه چی مثل ماهی تو دلم لیز خورد اولش فکر نمیکردم که لگد زنای نفسی مامان باشه ولی دیدم همش پشت سر هم زیر دلم حالت نبض نبض میزد اخه تو گهواره خوندم بودم از 19 هفته باید تکون بخوره ولی تو لگ زدنای تو رو من دیر فهمیدم وقتی 21 هفته و یک روزم بود تو شروع کردی به ابراز وجود از خودت که دوست داشتم دوباره برام تکون بخوری سریع به بابایی گفتم اونم حسابی ذوق کرد گفت حتما اومدی خونه باید برای منم تکون بخوره ولی توی شیطون وقتی بابایی دست میزاره روی شکمم اصلا تکون نمیخوره سریع اروم میشی اخه چقد تو بلایی نفس من فدای اون لگداش بشم که تجربشون برا...
23 فروردين 1401
1